عقیده بیداران راه و عاشقان اللّه بر این است که خوف بر سه نوع است:
1- خوف طبیعى.
2- خوف مذموم.
3- خوف ممدوح.
خوف طبیعى
خوف طبیعى هم چون حالات واقعى دیگر، از خطوط اصلى نفس است و این حالت براى حفظ جان از حوادثى چون بیمارى، تصادف، دور شدن از منطقه خطر، چگونگى مواجهه با حیوانات درنده، زلزله، رعد و برق، سیل، بادهاى خطرناک، به کار گرفته مىشود.
اگر این حالت عالى نفسانى، به انسان عنایت نمىشد و آدمى در برابر آنگونه حوادث و پیشآمدها بر خود نمىهراسید، در مقام حفظ نفس برنمىآمد و در این صورت از هیچ حادثهاى در امان نمىماند و حیات انسان در کره خاک در معرض نابودى قرار مىگرفت.
انسانى که از وقوع بیمارى مىترسد، یا به هنگام بیمارى از تلف شدنش وحشت دارد، از پیش آمدن مرض پیشگیرى کرده، یا به هنگام درد و رنج به علاج برمىخیزد و این ترس باعث مىگردد، انسان اصول بهداشت را در همه زمینهها مراعات نماید.
کسى که وقوع زلزله، باد، سیل، یا حمله حیوانات را به خود و برنامههاى زندگیش پیشبینى مىنماید، حالت ترسش با او کمک مىدهد، تا براى جلوگیرى از هر نوع خطر احتمالى به مبارزه برخیزد. هیچ انسانى را در زمینه چنین خوفى نباید سرزنش کرد؛ زیرا این خوف یکى از بهترین ابزار مبارزه با حوادث است.
خوف مذموم
خوف مذموم خوفى است که ارتباطى با مسائل خطرآفرین و نیز ربطى به مسائل عالى الهى از قبیل ترس از عذاب فردا، یا ترس از مقام و هیبت حق ندارد، بلکه علّت آن تصوّرات باطل و وهم وخیالات فاسده نسبت به پارهاى از امور است که انسان با اندکى تأمّل نسبت به آن امور که زاییده خیالات و اوهام است، حس مىکند که خوفش امرى بیهوده و حالتى غیر منطقى است.
معلّم بزرگ اخلاق، مرحوم ملّا مهدى نراقى، خوف مذموم را مفصّل شرح داده که خلاصهاى از آن را در این ورق پاره مىخوانید.
1- ترس از برنامهاى که وقوعش حتمى است و انسان به هیچ عنوان قدرت جلوگیرى از آن را ندارد، مانند اجل طبیعى که براى انسانها و پدر و مادر و خویشان و همنوعانش و فرزندان و رفیقان و دوستانش حتمى است، انسانى که از هماکنون براى چنان واقعه اجتنابناپذیرى در ترس فرو مىرود، از این ترس چه نفعى عاید او مىگردد، یا چه ضررى از او دور مىشود.
این خوف، چگونه مىتواند، او را براى جلوگیرى از وقوع حادثهاى که حتمى است کمک کند، براى انسان، از اینگونه خوف جز رنج و مشقت براى بدن و عذاب براى روح و اضطراب در فکر و اندیشه حاصلى نیست و باید گفت: براى این ترس در وجود انسان، علّتى به جز غفلت و جهل وجود ندارد.
2- ترس از برنامههایى که وقوع و عدم وقوعش مساوى الطرفین است، مثل این که نهالى را بکارد و در ترس فرو رود که این نهال ثمر مىدهد یا نه.
راستى ترس در این زمینه و امثال آن چه معنا دارد؟ در این مرحله انسان وظیفه دارد تخم را بنشاند و قواعد کشاورزى را در جنب آن رعایت نماید، اگر به محصول نشست، از عنایت و فضل اوست، اگر بدون ثمر ماند، باید به جستجوى علّتش برآمد و مانع به ثمر نشستن نهال را از راه نهال دور کرد، علاوه بر این باید دانست که موجودات این جهان مادى، در معرض حادثهاند و گاهى حادثه متوجه زراعت و محصول انسان مىشود و این حادثه خود بابى از ابواب ابتلا از طرف حق براى رشد بندگان است، در اینجا به جاى ترس باید خوشحال بود که خداوند بزرگ انسان را جهت آزمایش انتخاب کرده است و گاهى هم حادثه جریمهاى است براى جرمهایى که از انسان سرزده، عاقل کسى است که از حادثه پند گرفته و خود را در میدان رشد و کمال و جبران نواقص قرار بدهد. پس ترس در اینگونه امور، کارى است بیهوده و زیان آن فقط متوجه اعصاب خود انسان است.
3- ترس از امورى که بدون برهان عقلى و دلیل منطقى، از زمانهاى قدیم زمینهساز وحشت شده، مثل ترسیدن از جنازه میت، یا جنّ، یا تنها بودن به وقت شب در خانه، سبب این ترس مغلوبیّت عقل در برابر قوّه وهم است و راه علاج این ترس، تمرین و ریاضت است.
4- ترس از فرا رسیدن مرگ که این ترس داراى عللى است که با شناخت آن علل و علاجش، انسان از مسئله وحشت از مرگ نجات یافته و نسبت به سفر آخرت حالت شوق پیدا خواهد کرد.
علل ترس از مرگ
اما علل ترس از مرگ:
اوّل: وحشت از این که با رسیدن مرگ، همه چیز به پایان مىرسد، البتّه این وحشت مخصوص مادیگران، دنیاپرستان، غرق شدگان در شکم و شهوت است، آنان که با تمام وجود به این دنیاى محدود دل بستهاند و غیر آن چیزى نمىشناسند و به غیر آن محبّت ندارند و هرچه را مىخواهند براى امروز مىخواهند، اینان از مرگ سخت در وحشتاند؛ زیرا مرگ به خیال فاسدشان، افتادن در چاه نیستى است و تصوّر مىکنند موت پایان همه پیوندها و علت گسسته شدن همه روابط و درهم ریختن خطوط انس است!!
ولى علاج این ترس و درمان این خوف امر مشکلى نیست، اینان باید اندکى در قرآن و فرهنگ انبیا و حیات اولیا فکر کرده، تا از مجموع این واقعیتها براى آنان روشن شود که بدون شک پس از این جهان، عالمى دیگر به نام عالم آخرت وجود دارد و خط عدل که بر تمام اجزاى خلقت گسترده شده، اقتضا دارد که آن جهان وقوعش حتمى باشد و اگر چنین نبود، خداى بزرگ در قرآن و صد وبیست وچهار هزار پیامبر صادق القول و دوازده امام بر وقوع عالم بعد اصرار نمىورزیدند، اینان باید فکر کنند که معاد و برنامههاى پس از مرگ، یکى از مهمترین پایههاى دین و از تجلّیات عدل الهى در میدان آفرینش است.
اعتقاد به جهان بعد، از مؤثّرترین عوامل، در اصلاح اخلاق و عمل است و گمان نمىرود کسى که مؤمن به عالم بعد است و از ایمان خود در راه تهذیب و تزکیه نفسش بهره برده از مرگ بترسد و از در رسیدن موت به خود وحشت راه بدهد.
بنابراین ترس از مرگ به عنوان پایان همه چیز، علتى جز بىخبرى از حقایق ندارد و این ترسى است، فوق العاده مذموم و ناروا که آیات کتاب و سنّت آن را مردود دانستهاند.
دوّم: ترس از این که به هنگام انتقال از این جهان، دچار الم و دردى شود که در دنیا بىنمونه بوده، این ترس هم بیهوده و بىجاست؛ زیرا از امروز براى رنج فردا، ترسیدن صحیح نیست، با توجه به این که درد از عوارض جسم است، چه انسان بترسد، چه نترسد، بدن در معرض درد و الم است، علّت درد مرض باشد، یا علت رنج خروج جان از بدن، علاوه براین، اگر انسان آراسته به حقایق ایمان و عمل صالح باشد، بهترین ساعت او هنگام خروج از این جهان و ورود به آن جهان است، مگر لذّت برخورد با الطاف دوست و شوق لقاى حضرت جانان، زمینهاى براى احساس درد باقى مىگذارد.
انسان مؤمن به وقت مرگ مخاطب به خطاب:
[یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً* فَادْخُلِی فِی عِبادِی* وَ ادْخُلِی جَنَّتِی] «1»؛
به سوى پروردگارت در حالى که از او خشنودى و او هم از تو خشنود است، باز گرد.* پس در میان بندگانم درآى* و در بهشتم وارد شو.
مىشوى مگر براى او دردى باقى مىماند؟
این درد عین لذّت و سرور است، در این زمینه هیچگاه به خود ترس راه مدهید؛ زیرا عاشق حق، فقط به فکر حق است و تحمّل آن مقدار درد به هنگام پرواز به سوى محبوب بسیار آسان است و براى مؤمن از اینگونه دردها جاى هیچگونه نگرانى نیست.
از درد منالید که مردان ره دوست |
با درد بسازند و نخواهند دوا را «2» |
|
سوم: وحشت از این که مرگ سبب نقصان و علت بطلان خط حرکت به سوى کمال است.
اینگونه ترس هم ناشى از جهل به حقیقت موت و واقعیت وجودى انسان است، کسى که به شناخت حقیقت موت و شناخت واقعیت انسان، آراسته شده، مىداند که مرگ متمّم انسان و مکمّل آثار مثبت اوست، تا جایى که عدّهاى از عاشقان دوست، در تعریف انسان موت را جزو حدّ منطقى انسان گرفته و گفتهاند:
«الانسان حىّ ناطق مائت» «3» و حدّ شىء از علل کمال انسان است نه نقص و پستى، مگر در زیارت سرور آزادگان و سالار شهیدان نمىخوانید:
أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاةَ وَآتَیْتَ الزَّکاةَ وَأَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَأَطَعْتَ اللّهَ حَتّى أَتاکَ الیَقینَ «4».
گواهى مىدهم که تو بپاداشتى نماز را و زکات دادى و امر به معروف کردى و نهى از منکر نمودى و خدا را اطاعت کردى تااین که مرگ تو را در رسید.
مگر نداى عاشقانه امام عارفان را از زاویه محراب عبادت، به هنگام فرا رسیدن مرگ نشنیدى که با تمام شوق گفت:
فُزت وربّ الکعبة «5»
. مگر نمىدانى حضرت علىاکبر در برابر شنیدن خبر شهادتش از پدر مهربانش عرضه داشت: ما را باکى از موت نیست «6»؟
مگر انبیا و اولیا و ائمه علیهم السلام بزرگ مشتاق رسیدن به لقاى حق نبودند؟
مگر نشنیدى گفتهاند: هرکس مُرد تمام شد؟
راهرو راه دوست نه این که مرگ را علت نقصان نمىداند، بلکه آن را علت کمال دانسته و عاشق رسیدن به آن است.
براى پاکان و نیکان، صالحان و عاشقان رسیدن مرگ نوبت خروج از دار ظلمت و جدایى از شرور و ورود به عالم نور و پیوستن به نتیجه نیکىها و درستىهاست.
هنگام مرگ وقت قرار گرفتن در ارواح طیّبه و پیوند خوردن با عقول قدسیه و نفوس طاهره است.
کدام عاقل این زندگى چند روزه را در برابر آن حیات عالى معامله مىکند، کدام خردمند این چند روزه پر از درد و رنج، آغشته به آسیب و مشقّت، داراى نقصان و عیب را با آن حیات جاودانى و کمال انسانى عوض مىکند؟!
چه رنجها که باید در این ظلمت خانه کشید، تا نور لطف حق را در همه برنامههاى حیات حفظ کرد، چه دردها باید تحمّل کرد تا ضربه خطرات شخصیّت انسان را نابود نکند، چه مواظبتها باید داشت، تا آدمى از خط بندگى حق به میدان بردگى شیطان نیفتد؟ و همه این بلاها با رسیدن مرگ تمام شده و با پایان گرفتن این سیر و سلوک با همه زحمت و رنجى که داشت، انسان به اللّه مىرسد و در حقیقت باید گفت: مرگ نقطه وصل و زمان به پایان رسیدن فراق است.
هان اى عزیزم! از خواب غفلت برخیز و از مستى طبیعت به درآى و به تقویت شوق خود نسبت به واقعیّتها که در ذاتت مایه دارد اقدام کن، تا عاشق عالم حقیقى و مقرّ اصلى گردى.
از این پوست بىارزش هیولایى بدرآى و روان پر از زشت را از غبار کدورتهاى مادى بشوى و نفس خدایىات را از آلودگىهاى خاک و غرور دنیایى پاک کن.
این قفس خاک تن را بشکن و با بال همت به سوى عالم رحمت به حرکت آى، از پستى جهل آزاد شو و به اوج عزّت و معرفت سفر کن، از تنگناى زندان ناسوتى بیرون آى و به فضاى قدس لایتناهى قدم نه، واى چه شد که عهدت را فراموش کردى و پیمانت را با حضرت ربّ شکستى و به همنشینى با آنچه که آن را بقا و دوامى نیست راضى شدى؟!
با خضر دانش یار شوى اى موسى دل |
شاید کزین صحرا کنى طىّ منازل |
|
در چاه تن تا کى برآ اى یوسف جان |
مصر تجرّد را تویى سلطان عادل |
|
از شهر تن جانا بباید رخت بستن |
زادى طلب تا فرصتى دارى به منزل |
|
جز طاعت و خدمت نباشد زاد این راه |
بر دین و دانش کوش و منشین هیچ غافل |
|
لذات جسمانى فانى دانه توست |
زو روز رو جاهست دام اى مرغ عاقل |
|
جز ذکر اللّه است هر ذکرى زشیطان |
جز عشق حق هر سود و سودایى است باطل |
|
با عشق آن یکتاى بىهمتا الهى |
همت طلب ازهر دو عالم مهر بگسل «7» |
|
چهارم: ترس از این که پس از مرگ اولاد و عیالش ضایع شده و دچار گرفتارى ومشقت گردند.
اینگونه ترس بدون شک از وساوس شیطانى و از امواج هواجس نفسانى است.
راستى مگر منشأ عزّت و کمال غیر و علّت عظمت و شخصیّت دیگران ما هستیم، مگر انسان در ایجاد قدرت و قوّت و مروّت و مکنت و عزّت و ذلّت دیگران علّت تامه است؟
منشأ این ترس جهل به قضا و قدر الهى و جهل به لطف و عنایت و مرحمت خداوند به بندگان است.
خداى بزرگ نسبت به همه شؤون موجودات و به خصوص انسان خداى کریمى است که فیض اقدس و لطف مقدسش، اقتضا کرده که هر ذرّهاى از ذرّات عالم را به کمال لایق او برساند و او را به هدفى که به خاطر آن او را آفریده برساند و در این زمینه کلیه موجودات عالم و به خصوص بنىآدم را غرق در قوانین لازم اعم از تکوین و تشریع نموده و هریک را به تناسب اتصالشان به آن قوانین براى رسیدن به کمال مطلوب کمک مىدهد و احدى قدرت بر تغییر و تبدیل سنّتهاى حتمیّه الهى ندارد.
چه بسیار مردمى که براى تربیت فرزندان خود رنج فراوان بردند، امّا آنان بسوء اختیار خود پذیراى سعادت نشدند، چه بسیار ثروتمندانى که براى راحت اهل و عیال خود پس از خود ثروت بیکران نهادند، ولى آن ثروت در مدّت کوتاهى از دست بازماندگان رفت و همه را گداى راهنشین کرد!!
چه بسا فرزندانى که از سایه لطف پدر و مادر محروم شدند و کمترین مالى هم براى آنان نماند، در عین حال به خاطر حس اختیار و به کار بردن اندیشه و اتصال به مقرّرات پاک الهى، از نظر تربیت به بهترین مدارج آدمیّت رسیده و در سایه سعى و کوشش خود ثروتى به دست آورده، آن را با خداى مهربان معامله کردند.
چه بسا یتیمانى که ترقّى مادى و معنوى آنان، با کودکانى که در دامن محبّت پدران و مادران و در کنار ثروت زیاد بزرگ شدند، قابل مقایسه نیست.
تاریخ بشر نشانگر این معناست که انتقال مال و قدرت به فرزندان و اطمینان به این که بعد از انسان اهل و عیالش با ثروت و قدرت باقىمانده راحتند امرى است بیهوده و چه بهتر این که انسان اولاد و عیالش را به ربّ الارباب واگذارد و با فراهم آوردن زمینه تربیت آنان را به خدا بسپارد که خداى مهربان بهترین وکیل و برترین نگهدارنده است، چه ثروتها که از پدران باقى ماند و علّت سیهروزى فرزندان شد، چه قدرتها که به نسل بعد منتقل شد و علّت ذلّت نسل گردید!!
حکمتهایى از نهج البلاغه
در پایان این قسمت لازم است به گوشهاى از حکمتهاى سر حلقه عاشقان و مولاى عارفان على علیه السلام که در این زمینه آمده اشاره شود، تا این ترس مذموم معالجه شده و انسان از قید آن آزاد گردد.
حکمت 344: قالَ علیه السلام لِبَعْضِ أَصْحابِهِ: لا تَجْعَلَنّ أَکْثَرَ شُغْلِکَ بِأَهْلِکَ وَوَلَدِکَ، فَإِنْ یَکُنْ أَهْلُکَ وَوَلَدُکَ أَوْلِیاءَ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ لا یُضیعُ أَوْلِیائَهُ وَإِنْ یَکُونُوا أَعْداءَ اللّهَ فَما هَمُّکَ وَشُغْلُکَ بِأَعْداءِ اللّهِ؟!
امام علیه السلام به دستهاى از یارانش فرمود: بیشترین همت و کوشش خود را براى زن و فرزند قرار ندهید، اگر آنان از دوستان حقّند که خداوند دوستانش را ضایع نمىکند و اگر از دشمنان پروردگارند براى چه همت و کار خود را صرف دشمنان خدا مىکنید؟!
این کوشش و فعالیت روى چه معیارى است، مگر نه این که تقویت دشمنان خدا باعث کیفرى سخت براى انسان است.
حکمت 408: قالَ علیه السلام لابْنِهِ الْحَسَن: یا بُنَىَّ لا تَخْلِفَنَّ وَراءَکَ شَیْئاً مِنَ الدُّنْیا فَإِنَّکَ تُخْلِفُهُ لأَحَدِ رَجُلَیْنِ: إِمّا رَجُلٌ عَمِلَ فیهِ بِطاعَةِ اللّهِ فَسَعَدَ بِما شَقِیْتَ بِهِ وَإِمّا رَجُلٌ عَمِلَ فیهِ بِمَعْصِیَةِ اللّهِ فَتَشْقى بِما جَمَعْتَ لَهُ فَکُنْتَ عَوْناً لَهُ عَلى مَعْصِیَتِهِ وَلَیْسَ أَحَدُ هذَیْنِ حَقیقاً أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلى نَفْسِکَ.
امام به فرزندش حضرت مجتبى فرمود: چیزى از مال دنیا براى بعد از خود مگذار؛ زیرا آنچه پس از تو مىماند نصیب یکى از دو نفر است: یا وارثى است که ثروت ارث برده را در راه خدا به کار مىبرد، در این صورت او به وسیله چیزى که تو بدان بدبخت شدهاى خوشبخت شده و یا وارثى است که با مال تو به میدان معصیت دویده و دچار هواى نفس گشته و به سیهروزى مبتلا شده است، در این صورت تو با گذاردن مال براى او به شقاوت و بدبختىاش کمک کردى!! این را بدان که هیچیک از این دو وارث، سزاوار این نیستند که آنان را بر خود مقدّم بدارى.
چه بهتر که وارث به خدا سپرده شود و خود انسان از مالى که به دست آورده براى آباد کردن قیامتش بهره بگیرد.
حکمت 421: قالَ علیه السلام: إِنَّ أَعْظَمَ الْحَسَراتِ یَوْمَ القِیامَةِ حَسْرَةُ رَجُلٍ کَسَبَ مالًا فى غَیْرِ طاعَةِ اللّهِ فَوَرَثَهُ رَجُلٌ فَأَنْفَقَهُ فى طاعَةِ اللّهِ سُبْحانَهُ فَدَخَلَ بِهِ الْجَنَّةَ وَدَخَلَ الأَوَّلُ بِهِ النّار.
بزرگترین اندوهها در قیامت، اندوه مردى است که از راه حرام کسب دارایى کرده و آن را مردى به ارث برد که در طاعت و بندگى خدا خرج کند، اندوه براى این که به خاطر کسب حرام باید به عذاب رود و حسرت براى این که مىبیند وارثش براى انفاق مال در راه خدا به بهشت مىرود!!
راستى عجب است، آنجا که وارث انسان از مال حلال آدمى ارث ببرد انسان مسئول پس دادن حساب آن است و آنجا که وارث از مال حرام ارث ببرد، و با معیارهاى الهى آن را پاک کرده، در راه خدا خرج کند، انسان باید در قیامت به جهنم رفته و شاهد بهشت رفتن وارث خود باشد.
بنابراین ترس براى اهل و عیال براى بعد از خود ترس بىجایى است و این ترس با ارث گذاشتن و انتقال قدرت به زن و فرزند، نباید معالجه شود و اصولًا انسان نباید چنین ترسى به خود راه بدهد، بلکه کسى باید براى بعد از خود، بر اهل و عیالش بترسد که آنان را با دست خود از مدار بندگى حق خارج کرده و از آراسته شدن به تربیت الهى محروم کرده است!!
روى هم رفته، این چند نوع ترس و هر آنچه مشابه آن است، از نظر بیداران راه مذموم است و ریشه و علّت آن تنها جهل به واقعیّتها و دور ماندن از حقایق است.